رهام زندگی ما

رهام عاشقه حمومه

پسرم حموم خیلییییییییی دوست داری تو حموم صدات در نمیاد کلییییییییی ذوق میکنی اب بازی میکنی   از بار اول که بردیمت حموم 10 روزت بود اون موقع تا الان یک بار هم گریه نکردی خدارو شکر اگه جاهای دیگه   شیطونی میکنی این جا ارومی . بعضی وقتا هم میری جلو در حموم وایمیسی میگی اوووم اوووم نمیدونم منظورت   چیه شاید میگی ببریمت حموم ولی خوب هر دقیقه که نمیشه بری حموم وقتی از حموم میایی این قدر   تو اب نشستی پاهات پیر شدن خخخخخخخخخ انشاله پیر شی پسرم   ...
26 مرداد 1393

رهام خیلی شیطون بلا شده

سلام پسرم ماشاله خیلی خیلی شیطون شدی عزیزم مامان از صبح تا غروب فقط باید بدو شما رو بگیره مدام میری این طرف اون طرف منم میترسم سرت بخوره خدایی نکرده جدایی فرصت هیچ کاری برام نمیزاری چند روز پیش رفته بودم دستشویی وقتی اومدم دیدم نیستی کلی این طرف اون طرف گشتم و داشتم از ترس میمردم که دیدم رفتی بین مبل ها قایم شدی صدات هم در نمیاد عزیزممممممممممم مامان قربونت بره اون گوشه رو خیلی دوست داری همش میری اونجا قایم میشی     رهام جون عاشقققق روروئک هستی با یک سرعتی میری که کسی بهت نمیرسه مخصوصا وقتی بابا   دنبالت میکنه بهت میگه واسا ببینم واسا ببینم جیغغغغغغغ میکشی در میری بابا هم دنبالت میکنه تو ذوق میکنی چ...
24 مرداد 1393

پسرم ماه هشت هم به سلامتی پر کرد

جوجو خوشجلم دیروز به سلامتی ماه هشت رو هم پر کرد انشاله 80 سالگیتو هم پر کنی عشق من بابا محمد هم رفته بود برات یک عالمه لباس های خوشگل خریده بود تو هم کلی ذوق کردی اخه قراره فردا ببریمت آتلیه ازت عکس بندازیم هووووووووووووورا اینم لباس هات . واییییییییییی کفشاشو ببین ...
5 مرداد 1393

توانایی جدید رهام

پسرم شما الان یک هفته ای میشه که میتونی به تنهایی بشینی و چهار دست پا هم که ماشاله میری چند روزه که میری خودت میرسونی به مبل یا میز و دستتو میگیری بلند میشی عزیزم انشاله قدم های موفقیت تو زندگی برداری خدا پشتو پناهت باشه ...
4 مرداد 1393

دندون رهام

پسرم الان دو تا دندون خوشجل درآورده قربونت بره مامانی خیلی نازززززززززززز شدی عزیز اعظم هم برای اون دو تا دندون خوشگل که دراوردی یک لباس برات کادو خرید و پنج شنبه رفتیم خونشون اینم لباست ببین چه خوشگله ...
4 مرداد 1393

قصه مامان بابا

رهام جون مامان و بابا در تاریخ 14 دی 1386 با هم عقد کردیم و بعد از 11 ماه که از دوران عقدمون گذشت 14 اذر 1387 یک جشن عروسی خوب گرفتیم و اومدیم سر خونه زندگی خودمون اون موقع 22 سالمون بود و خیلی بچه بودیم خخخخخخخخخخ. زود بود برای نی نی دار شدن مامان سر کار میرفت البته از دوران مجردی میرفتم چند ماه بعد از عروسیمون دانشگاه قبول شدم و  رفتم تا درس بخونم بابا هم سخت کار میکرد تا پول زیاد در بیاره پول حلال حلال خیلی هم تو این چند سال خوش گذروندیم البته روزهای سخت هم زیاد داشتیم زندگی بدون سختی که نمیشه ولی بابا مامان با هم کار کردن و زندگی رو به اینجا رسوندن درس مامان که تموم شد بابا هم که پول جمع کرد بعد از 4 سال تصمیم گرفتیم یک نی نی خوشگل ...
3 مرداد 1393
1